کمق(کموک تورکلری)
کموک تورکلری
جمعه 19 دی 1393برچسب:, :: 10:35 :: نويسنده : گودرز غلامی

هستی فیروزپور

    عظمت خانم از زاويه اي ديگر
    1- آغاز نقد با عباراتي چون «عكس هاي متعدد آن قلعه و باغ نيلق نصب شده در دفتر پدر و نيز اسناد و قبالجات سوراخ شده با گلوله سربازان رضاخان در خورجين اسب پدربزرگ در عرصه نبرد نابرابر در بند مشكول با قاب هاي ساده علاوه بر خانه زينت بخش دفتر كار پدر نيز هست.» كه به متن فيلم نامه سريال هاي تلويزيوني شباهت دارد. علاوه بر اينكه در تضاد با موضعي است كه نويسنده نسبت به ماهيت گزارش گونه متن مورد نقدش دارد؛ متني كه بارها آن را با عنوان گزارش رمان گونه به استهزا گرفته است. جفايي است آشكار به پدربزرگ متوفي شان كه اسناد و قبالجات را با خود به ميدان جنگي كه صحنه نبردي نابرابر و نه احياناً بنگاه معاملات ملكي بوده، برده است يا اينكه ادعايي كذب است.
    2- در خصوص محل تولد عظمت خانم هرچند حق با نويسنده است، اما تصور اينكه او شايد اصلاً كرندق را نديده بود، با توجه به اينكه كرندق زادگاه مادر عظمت خانم بوده و در فاصله نزديك با نيلق قرار دارد قطعاً ادعايي نادرست است. آنچنان كه اشاره به تني و ناتني بودن برادران عظمت خانم و نيز همين طور موضوع دشمني خوني آنان با خوانين كرندق به شهادت نسبت مادري عظمت خانم به خوانين كرندق با وجود همان دشمني هاي خوني، ناشي از عدم آشنايي نويسنده با سنت و فرهنگي است كه در آن نه برادر را به تني و ناتني تقسيم مي كنند و نه نزاع حتي خونين عموزادگان را منشاء كينه و نفرتي ابدي مي پندارند.
    3- نويسنده محترم ضمن اعتراف به قدرت عظمت خانم و اشاراتي به منشاء اين قدرت كه به او اجازه دخالت حتي در امور مهم مملكتي را مي داد، مدعي است «عنوان بزرگ ترين رئيس قبيله بين عشاير غرب كشور براي عظمت خانم كمي مبالغه آميز است» زيرا «اقبال السلطنه ماكويي قدرت و موقعيت قوي تر داشته است» و «اسماعيل سيميتكو به اعتبار ايلي ماموريت عمده سرلشگر امير طهماسبي را تشكيل مي داده اند». در اين خصوص اما بايد متذكر شد كه:
    الف- اينكه اسماعيل سيميتكو به اعتبار ايلي ماموريت عمده سرلشگر امير طهماسبي را تشكيل مي داد، ظاهراً مستند به يادداشت هاي ايشان از آن حوادث است، اما واقعيت اين است كه در حوادث بعد از مشروطيت ايران شاهد ضعف فزاينده دولت مركزي بود و ياغيان و گردنكشاني در گوشه و كنار كشور عليه دولت مركزي شورش كرده بودند. اسماعيل آقا سيميتكو از جمله اين افراد بود كه از روستاي چهريق سلماس عليه دولت قيام كرد و به تدريج دامنه نفوذش را به مناطق اطراف سلماس گسترش داد.كيفيت روابط اقبال السلطنه با او در منابع آشكار نيست ولي بايد اشاره كرد كه وي از بركشيدگان اقبال السلطنه بود. با اين همه اما در جنگ آبان 1300 ميان قواي دولتي و سيميتكو، پسر اقبال السلطنه كه با سواراني براي كمك به قواي دولتي رفته بود تنها نظاره گر بود و درنهايت سيميتكو پس از شكست از سرتيپ امان الله خان جهانباني در مردادماه 1301 به تركيه فرار كرد. اين همه به اين معناست كه اسماعيل خان سيميتكو اساساً فاقد اعتبار ايلي بوده است و نيز دخالت مستقيم سرلشگر امير طهماسبي به عنوان والي نظامي آذربايجان در سركوب غائله سيميتكو و سپردن اين كار به يكي از افسرانش نشانه اي است بر كذب اين ادعا كه ماموريت عمده طهماسبي سركوب سيميتكو بوده است.
    ب- درخصوص اين ادعا كه اقبال السلطنه ماكويي قدرت و موقعيت قوي تري داشته است، البته سندي ارائه نشده است اما طهماسبي وقتي اعتماد سردار را به دست آورد، در 29 مهرماه 1302 به ماكو نزد اقبال السلطنه رفت و با نيرنگ و خدعه او را دستگير و روانه تبريز كرد. امير طهماسبي پس از آن ثروت اقبال السلطنه را ضبط و به تعبيري غارت كرد. ميزان اين اموال مصادره شده بسيار زياد بود به طوري كه زن سردار مي گويد اين اموال را بار چهل شتر كردند و به تبريز و از آنجا به تهران فرستادند. پسر سردار سال ها بعد ادعا كرد ميزان خسارت وارد شده از سوي رضاخان به اموال آنها حدود دو ميليارد ريال بوده است. درميان اين اموال چندين شمشير مرصع و جواهرنشان و جواهرات سردار بود كه چند ميليون ارزش داشتند. بدون ترديد تمام يا قسمت بيشتر ثروت مصادره شده اقبال السلطنه به رضاخان رسيد و اين ثروت او دومين منبع ثروت هنگفت رضاشاه (منبع اول ثروتش اموال امير عشاير خلخالي بود) شد. پس از مرگ اقبال السلطنه هيچ عكس العملي از بازماندگان و نوكران او نشان داده نشد. در واقع سردار در آن مقطع قدرت جنگي خويش را از دست داده بود و تنها ثروت هنگفتش عامل اقتدار وي بود. روشن است كه برخلاف ادعاي نويسنده محترم در آن مقطع اقبال السلطنه نه ثروتي بيش از عظمت خانم و برادرانش داشته و نه قدرت نظامي اش آنچنان بوده است كه پس از دستگيري و اعدامش حتي نزاعي كوچك به خونخواهي اش از سوي وابستگانش با قواي دولتي درگيرد. علاوه بر موارد فوق از نظر عقلي نيز آيا مي توان پذيرفت كه ياغي سلماس و حاكم ماكو قدرتي بيش از كساني داشته باشد كه در جغرافيايي به وسعت خلخال، ميانه، اردبيل و در مقاطعي گيلان و طوالش قدرت بلامنازع بودند بنابراين عنوان بزرگ ترين رئيس قبيله بين عشاير غرب كشور براي عظمت خانم نه تنها مبالغه آميز نيست بلكه عين واقعيت است.
    4- به نقل از اثر ريچارد تاپر «تاريخ سياسي اجتماعي شاهسون» به درستي به زادگاه و تبار عظمت خانم اشاره كرده و به استناد اين اشارات مدعي شده اند كه «عنوان شيرزن گيلان مسلماً تعبيري اشتباه است» اما غافل بوده اند از اينكه گيلك بودن نه شرطي لازم و نه كافي است براي اينكه زني را شيرزن گيلان خطاب كنيم. از اين رو بديهي است كه نويسنده محترم گزارش «عظمت خانم شيرزني در نهضت جنگل» نيز به درستي از اين تعبير به استعاره از نقش و جايگاه يگانه زن حاضر در ميان موتلفين نهضت جنگل استفاده كرده است.
    5- و در ادامه نويسنده محترم در خصوص مسير و مقصد حركت ميرزا صرفاً با استناد به يكي از مكاتبات بين ميرزا و رشيد الممالك كوشيده است همه رابطه پرفراز و فرود بين ميرزا و نهضت جنگل با عظمت خانم و برادرانش را نفي كند و براي اولين بار و برخلاف همه مستندات تاريخي مدعي شده اند كه ميرزا به كوه پناه مي برده است. اين در حالي است كه روابط امير عشاير و خواهرش با ميرزا عميق و ريشه دار بوده است، به طوري كه در اواخر شوال 1335 هـ. ق ميرزا به خلخال رفته و در خانه امير عشاير منزل كرد.كميته جنگل موفق شد نظر ايلات خلخال و شاهسون را به خود جلب كند و در پي آن امير عشاير به رشت آمده و به حكمراني گيلان منصوب شد. در واقع امير عشاير نماينده مسلح جنگلي ها در رشت بود كه از طرف هيات اتحاد اسلام به اين سمت منصوب شده بود. پس از اين دوران كه اوج همكاري و همراهي عشاير با نهضت جنگل بود، در جنگ منجيل آنان راه خود را از جنگلي ها جدا كرده و به مناطق خود مراجعت كردند. البته اين خاتمه رابطه عشاير خلخال با ميرزا و نهضت جنگل نبود به طوري كه نمايندگاني از طرف رشيد الممالك و امير عشاير و سردار مقتدر به سرسار آمده و از ميرزا تقاضا براي يك اتحاد جديد مي كنند كه در نتيجه آن در 28 رمضان 1335 هجري قمري دست اتحاد داده و به اتفاق مجاهدين به فومن آمدند هرچند مدتي بعد پس از مشاهده وضعيت جنگلي ها اتحاد سوم را نيز كان لم يكن پنداشتند كه در پي آن نامه البته شديداللحن 15 ارديبهشت 1300 شمسي ميرزا خطاب به رشيد الممالك نوشته شده است؛ نامه اي كه در آن ميرزا به رغم همه گلايه هايش مي نويسد «شما را دعوت مي كنم با تغيير عقيده و با حسن نيت و با مقصد وطن پرستي و شرافت دوستي بطرفم گراييد و پيشاني خود را براي بوسه هاي تشكر آميزم حاضر سازيد. خداي را در اين مدعياتم گواه مي گيرم.» آري ميرزا همچنان به ياري عظمت خانم و برادرانش اميد داشت و از همين رو در غالب منابع تاريخي قصد ميرزا از عزيمت به خلخال را رفتن به نزد عظمت خانم نوشته اند و پاره اي از منابع حتي فراتر از آن مقصدش را گيلوان و ميزبانش را رشيد الممالك دانسته اند، رشيدالممالكي كه البته مخاطب تند و تيزترين نامه ميرزا نيز بوده است.
    6- نوشته اند «سبزعلي خان پسر بسيار شجاع عظمت خانم در اثر اصابت يك تير سرگردان بلافاصله فوت مي كند.» اما از اين نكته غافل بوده اند كه سبزعلي خان در ميدان رزم بود نه بزم. هر تيري كه در رزم شليك مي شود نه چون تيري كه از كف كودك چموش رها شده در پي هدفي است و در آن كارزار هدف بزرگ البته سبزعلي خان بسيار شجاع بوده است.
    7- عبارت «خوانين كرندق و سنگ آباد كه هميشه مطيع دولت بودند» اساساً نادرست است. آنان نيز چون ساير خوانين و بزرگان ايلات گاه با قواي دولتي و گاه عليه دولتي بودند، آنچنان كه غائله سعادت قلي خان از خوانين كرندق توسط حكومت قاجار سركوب و او نيز به عنوان كسي كه بر حكومت مركزي شوريده بود، اعدام شد.
    8- يكي از مغشوش ترين به لحاظ نوشتاري و البته بي بنيه ترين بندها از نظر استدلالي به اصطلاح اصلاحيه روشن كننده حقايق بندي است كه در آن نبرد در دشت آلارلو را 39 روزه (از 4 فروردين تا 11 ارديبهشت 1302) دانسته و جنگ در دربند مشكول را كه كوهستاني صعب العبور است، نبردي هفت ساعته مي داند، كه اين البته اگر روايت سردار طهماسبي هم باشد، برخلاف روايت نقلي نويسنده از نظر عقلي بر آن اشكالات متعدد وارد است. واضح است كه سردار طهماسبي و لشگريانش در آن موقعيت كوهستاني در هفت ساعت حتي موفق به شكار خرگوش هم نمي شدند چه رسد به خاتمه غائله شورش عشايري كه از آنچنان استعداد نظامي، اقتصادي و سياسي برخوردار بودند كه به پشتوانه آن، حكومت مركزي را هم به چالش كشيده بودند.
    9- ماجراي پيراهن جواهرنشان هديه ميرزا كوچك خان را توهمي بيش ندانسته اند زيرا «مشكلات سياسي و نظامي آنچنان گريبانگير ميرزا شده بود كه او و ياران جنگلي اش فرصت اصلاح سر و صورت خود را نداشتند» و نيز «افكار سوسياليستي حاكم و بر مرامنامه جنگل خصوصاً بند 14 ماده 4 اصلاً سازگار نيست». در رد اين دلايل واهي اما بايد گفت الف- محاسن بلند نزد جنگلي ها امري نمادين بود، به طوري كه در آغاز نهضت و هنگامي كه دستجات نظاميان در جنگل تولم تجمع كرده بودند، ميرزا ياران خود را به قرآن قسم داد و همه با هم عهد كردند تا روز پيروزي «از تراشيدن موي سر و صورت خودداري كنند»، طرح مساله محاسن بلند جنگلي ها به صورت اخير از سوي نويسنده تنها توجيه غيرواقعي براي القاي شلوغي سر ميرزا و يارانش است.
    ب- روابط نزديك نهضت جنگل با عظمت خانم و امير عشاير در قالب هيات اتحاد اسلام و پيش از گرايش نهضت جنگل به مرامنامه سوسياليستي بوده و قاعدتاً هديه مذكور نيز تحفه اي مربوط به آن دوران است كه البته صدق و كذبش در ذيل تاريخ شفاهي قابل طرح و بررسي است.
    ج- فارغ از اينكه ماهيت سوسياليستي گروه ها يا حتي دولت ها نمي تواند مانعي براي رعايت اصول ملاقات ها و مراودات ديپلماتيك باشد، گرايش نهضت جنگل به مرامنامه كمونيستي پس از ورود روس هاي انقلابي به ايران و براي كسب هويت غربي و تشكيلاتي در مقابل فرقه و مرام كمونيسم صورت پذيرفت. در بند 14 ذيل ماده 4 آن مرامنامه صرفاً به«ممنوع بودن انحصار و احتكار ارزاق و سرمايه» اشاره شده است كه از آن هيچ منعي بر دادن هديه استنباط نمي شود. از اين رو روشن است كه نويسنده محترم صرفاً براي اثبات مدعاي نادرست خويش به ريسمان استدلالي چنين پوسيده چنگ انداخته است.
    10- در خصوص ملاقات جوزعلي خان با رضاشاه نويسنده دچار آشفته نويسي شده است، اين استدلال كه اين ملاقات مورد تاييد هيچ يك از معمرين طايفه فولادلو نيست، پرسش اين است كه اين معمرين مورد اشاره چه كساني هستند و چرا ملاقات را تاييد نمي كنند و اساساً چرا تاييد يا عدم تاييد آنان بايد ملاك قضاوت قرار گيرد. در مورد ملاقات عظمت خانم با رضاشاه هم باز بعضي مطلعين قديمي كه گويا با نويسنده جوان در ارتباط هستند، اين ملاقات را تاييد مي كنند. واضح است كه در اين گونه روايات تاريخي كه اسناد معتبري در قبول ياري شان موجود نيست استدلال عقلي تنها راهكار موجود است و در اين مورد خاص اما با توجه به اقتدار شخصي رضاشاه و اينكه در مسائلي از اين جنس تصميم نهايي با خودش بوده است، بديهي است كه بازگرداندن اموال كساني كه بر حكومت مركزي شوريده بودند جز با دستور رضاشاه نمي توانسته باشد؛ دستوري كه احتمالاً پس از ملاقاتي با آنان صورت پذيرفته است. و در پايان ذكر اين نكته در خصوص سبك نگارش «عظمت خانم شيرزني در نهضت جنگل» كه نقد نويس محترم از آن با ذكر عناويني رمان گونه ياد مي كند، ضروري است كه نگارش رمان گونه تاريخ سبكي معمول نزد برخي از نويسندگان است آنچنان كه بسياري از ايرانيان قاجاريه را با خواجه تاجدار و اسماعيليه را با خداوند الموت مي شناسند و همين طور انقلاب فرانسه را با آثار الكساندر دوما. اصل وجود نگارش رمان گونه تاريخ را به دور از هرگونه ارزشداوري نمي توان به عنوان يك واقعيت انكار كرد و ماهيت اش را به استهزا گرفت. اما خوانش وارونه اسناد و مستندات تاريخي به قصد تحريف آن را بايد جدي گرفت. 



نظرات شما عزیزان:

ناشناس
ساعت21:01---30 دی 1393
موضوع عظمت خانم ارزش مطالعه ندارد آنها اشرار بودند حیف است صفحه راشغال نموده است

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





حدیث موضوعی